خاطرات سرداران دفاع مقدس نشان می‌دهد در دوران این حماسه، فرزندان برخی مقامات ارشد نظام نیز در مقطع عملیات‌ها یاریگر رزمندگان اسلام بوده‌اند.

به گزارش خبرنگار «تابناک»، خرداد ماه گذشته حجت‌الاسلام‌ سیدحسن خمینی به روایت حضور خود در جبهه و برخورد عاطفی امام خمینی(ره) با وی پرداخت. اما این موضوع درباره سیدمجتبی خامنه‌ای و مهدی هاشمی، فرزندان رئیس‌جمهور و رئیس مجلس وقت نیز مصداق داشته و جالب آن‌که در مقاطعی این دو تن همرزم یکدیگر بوده‌اند.

وبلاگ «مجادله» با نگاهی ریزبینانه به این موضوع پرداخته و خاطرات دو تن از فرماندهان جنگ را به این شرح به نقل از کتاب «خورشید در جبهه» روایت می‌کند:

سردار علی فضلی:
توفیقی بود که مدتی را در لشگر سیدالشهدا محضر برادر بسیار بزرگوارم آقا «سید مجتبی» بودیم. ایشان مقطعی را که در لشگر سیدالشهدا بودند به من توصیه کردند که من را به عنوان آقای حسینی خطاب کنید، چون ما برای ادای تکلیف و برای انجام وظیفه به این جا آمده‌ایم نه برای نام و عنوان و فخر فروشی. در مقطعی که ایشان در لشگر سیدالشهدا بودند «آقا مصطفی» (فرزند دیگر آیت‌الله خامنه‌ای) در جبهه حضور داشتند، مخصوصا در توپخانه 15 خرداد و در یگان‌های دیگر بودند. حضورشان در لشگر 10 در سال 66 و در هنگام عملیات «بیت‌المقدس 2»، «بیت‌المقدس 4» و «والفجر 10» بود. آن مقطعی را که ایشان در لشگر سیدالشهدا بودند ما در «ماووت» مستقر بودیم. ویژگی‌های زیادی ما از ایشان در آن مدت دیدیم، توقعشان همانند یا کمتر از توقعاتی بود که سایر رزمندگان داشتند، هیچ گاه ندیدم چیزی بیشتر از دیگر رزمندگان بخواهد و یا حتی اشاره‌ای بکند، بلکه کمتر از آن را قانع بودند. سعی بر این داشتند که در جاهایی که امکان خطر بیشتری هست حضور داشته باشند و در مکان‌های امن تعیین شده نباشند. رفت و آمد و سرکشی به خط مقدم را همیشه جزو‌ مبناها و ملاک خودشان قرار می‌دادند، به موقع با بچه‌ها شوخی و مزاح هم می‌کردند، در مورد اقامه نماز یک ویژگی خاصی داشت، سعی داشت هنگامی که جماعت نبود نماز خود را در جاهای خلوت و تاریک که افراد کمتر حضور داشتند به جا آورد. ما آنجا چادرهای زیادی داشتیم، اما ایشان برای نماز و راز و نیاز، چادرهای پرت و دور را انتخاب می‌کرد. این حالت در طول مدتی که ایشان در لشگر بودند تکرار می‌شد و کار یک بار و دو بار نبود.

بزرگواری خاصی در ایشان بود؛ مثلا یادم می‌آید قرار شد ما برای دو هفته‌ای به سمت دشت پاریزی عراق برویم. جلسه‌ای گذاشتیم و به آقا مجتبی گفتیم بین شما و آقای مهدی هاشمی فرزند آقای هاشمی رفسنجانی یکی از شما می‌توانید بیایید، چون مسئولیت ما خیلی سنگین است و مشکل می‌شود، ممکن است دو سه هفته‌ای سفر ما طول بکشد و حوادث خطرناکی پیش رو داریم و احتمال برخورد با گروهکها و با ارتش عراق خیلی زیاد است، بنابراین هر دوی شما مصلحت نیست بیایید، ما یک کدامتان را می‌بریم. هر دو شدیداً مایل بودند که همراه ما باشند ولی از روی اطاعت پذیری گفتند: هر چه که تکلیف ما هست بگویید ما همان را انجام می‌دهیم. ما از ایشان خواهش کردیم که شما نیایید و فقط آقای مهدی هاشمی را می‌بریم، سید مجتبی ماند. ما رفتیم و پس از چند روز به سمت منطقه «والفجر 10» برگشتیم.به جهت حضور فرزندان مقامات مملکتی یک صفا و روحیه مضاعفی را در بین رزمندگان به وجود آورده بود.

سردار نورعلی شوشتری:
فرزندان آقا به دفعات در جبهه نبرد حاضر شدند و در عملیاتهای مختلف شرکت کردند؛ مثلا یک شب در عملیات «بیت‌المقدس 3» بود که دیدیم «آقا سید مجتبی» با پسر آقای هاشمی رفسنجانی، آن جا ظاهر شدند. آقا سید مجتبی ناراحت بود، گفتم: چه شده؟ اشاره به عینکش کرد و گفت: این لامذهب شکسته، گفتم: این که ناراحتی نداره، گفت: آخه از عملیات عقب می‌مانم و هی باید به این مشغول بشم. این عملیات خیلی پیچیده بود و احتمال اسارت بعضی از نیروها می‌رفت لذا بچه‌هایی شرکت کرده بودند که پیش گام تر از همه بودند. من در این فکر بودم که فرزند آقا و نیز فرزند آقای هاشمی را از عملیات خط شکنی دور نگه دارم، آنها هم اصرار داشتند که باید شرکت کنند، البته آنها از این که من می‌خواهم آنها را دور نگه دارم بی خبر بودند. من به دوستانم پنهانی گفته بودم که عینک آقا مجتبی را درست نکنید تا بچه‌ها بروند و اینها عقب بمانند، اما در هنگامی که من مشغول صحبت با بی سیم و انجام کارهای دیگر بودم، ایشان عینک را گرفته بودند و با یک سنجاق موقتاً درست کرده بود و با فرزند آقای هاشمی راه افتادند به طرف خط، من هر چه کردم نتوانستم آنها را نگه دارم و رفتند. بعد با فرمانده لشگرشان تماس گرفتم و گفتم: اینها دارند می‌آیند مواظب باش که در خط شکنی شرکت نکنند. روز بعد که به منطقه رفتم، دیدم اینها روی ارتفاعات «قَشَن» جایی که در نوک نقطه دفاعی قرار داشت و در محلی که واقعا هم تخلیه مجروح از آن جا سخت بود و هم رساندن مهمات و آذوقه خیلی مشکل بود، قرار گرفته اند. من با برادرمان فضلی صحبت کردم و گفتم: آقای فضلی، این دو نفر به جای خطرناکی رفته‌اند شهادتشان مشکلی نیست، اگر اسیر شوند از نظر تبلیغاتی برایمان خیلی گران تمام می‌شود، ایشان گفت: من دیشب به آنها گفتم ولی داوطلبانه رفته‌اند.

نمونه دیگر در عملیات «مرصاد» بود که من بهترین و دقیق‌ترین اطلاعات را از اینها گرفتم. یک روز با تعداد زیادی از بچه‌های بسیجی، برای جمع کردن اطلاعات، داخل سنگر گرد هم حلقه زده بودیم، سنگر شلوغ بود، من اول نمی خواستم این دو نفر شناخته شوند ولی خود به خود مشخص شدند. در آن جا این دو آقازاده چنان با شور و شعف کار می‌کردند و چنان داوطلبانه آماده خط شکنی می‌شدند که روحیه افرادی که آنجا بودند چند برابر می‌شد. من خودم از بچه‌های بسیجی و کسانی که در اطراف ما نشسته بودند شنیدم که می‌گفتند ما فکر می‌کردیم فقط ما هستیم ولی وقتی می‌بینیم پسر رئیس‌جمهور و دیگر مقام‌های بالای مملکت این چنین خود را آماده نبرد می‌کنند، روحیه می‌گیریم و قدر نظام اسلامی و مسئولان آن را بهتر می‌دانیم.

 برگرفته از سایت تابناک