محمد رضا زائری

تفاوت‌هایبنیادین سخت‌ستیز و نرم‌ستیز در عصر ایمان

اهتمام عالمانه و دقیق رهبر معظم انقلاب به حوزه‌ی فرهنگ و زیرشاخه‌های مختلف آن تازگی ندارد و باور جدّی ایشان به این مقوله - نه در حد تعارف  و به‌عنوان زینت‌المجلس، بلکه در سطح یک اساس و مبنای اصیل اجتماعی و زیربنای ساختمان جامعه- آشکار است. توجه رهبر فرزانه‌ی انقلاب به این موضوع و هوشیاری ایشان در این زمینه ریشه در جوانی و قبل از انقلاب دارد و اهتمامات و بیانات‌شان در طول سال‌های تصدی ریاست جمهوری و دوران رهبری در این زمینه گواه این مدّعاست.

سخنان ایشان خطاب به نمایندگان فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در خارج از کشور و تأکید بر مفهوم "اقتدار فرهنگی" باید در همین فضا و در ادامه‌ی سخنان و رهنمودهای پیشین رهبر انقلاب در موضوع فرهنگ بررسی و تحلیل شود. اهمیت این سخنان علاوه‌بر مضمون آن به یک نکته‌ی مهم نیز برمی‌گردد و آن واژه‌سازی و اصطلاح‌پردازی ظریف و حساس ایشان است.

معمولاً برای اشاره به این مفهوم از واژه‌های "نفوذ"، "سلطه"، "قدرت"، "امپریالیسم" و رایج‌تر از همه "هژمونی" استفاده می شود. (
Cultural power، cultural hegemony، cultural authority) اما حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در این گفتار از واژه و اصطلاح جامع و متفاوتی استفاده کردند که علاوه‌بر تازگی و بومی بودن، دارای بار منفی و تهاجمی نیست و در عین استحکام و عدم انفعال، بار استعماری و سلطه‌جویانه ندارد.  توجه به این سخنان و فهم صحیح آن هم می‌تواند راهی به حوزه‌ی مطالعات فرهنگی بگشاید و هم فضایی تازه برای غنای نظری و علمی فعالیت‌های فرهنگی نظام بیافریند.

استعمارمدرن و اصل "دفاع فرهنگی"

خاستگاه این بحث اساساً نگرش فعّال و اثرآفرین - نه منفعل و کناره‌گیر- است و در جایی مطرح می‌شود که تعامل و ارتباط وجود دارد. این تعامل جدّی است و نوعی داد و ستد فرهنگی بین المللی و در فضای باز جریان می‌یابد. در عین حال، این رویکرد کاملاً واقع‌بینانه و مبتنی بر رویدادهای حقیقی و جاری محیط تعامل فرهنگی جهانی است. شاید از همین رو، ادبیات رهبر انقلاب در این موضوع خاص، رنگ و بوی نظامی دارد و دایره‌ی واژگانی و منظومه‌ی مفاهیم و اصطلاحات ایشان با رویکرد مقابله با تهدیدات واقعی شکل می‌پذیرد و تعابیری چون "شبیخون فرهنگی، دشمن و دفاع" از اصل "وَ أعدّوا لَهُم مااستطعتُم من قُوّة" ناشی می‌گردد. اساس این جنگ جدّی است و باید بر اساس مدل مقابله‌ی نظامی موضوع را فهمید، اما به اقتضای مبارزه و دفاع فرهنگی آن را مدیریت، تدبیر و فرماندهی کرد. لذا دو گروه در این مرحله با افراط و یا تفریط خود مشکل‌آفرین و خطرساز می‌شوند. یک گروه که اصل این مواجهه و ستیز را انکار می‌کنند و آن را توهم می‌پندارند و گروه دوم کسانی‌که اقتضائات و ضرورت‌های مقابله‌ی فرهنگی و نرم‌ستیز را نادیده می‌گیرند و با سازوکارهای سخت‌ستیز به این میدان وارد می‌شوند.

رهبری در مباحث فرهنگی خود به تنظیر و تشبیه سه حوزه‌ی مختلف پرداخته‌اند؛ یکم حوزه‌ی مهندسی1، دوم حوزه‌ی دیپلماسی در روابط فرهنگی خارجی و سوم حوزه‌ی نظامی، دفاعی و امنیتی در بحث اقتدار فرهنگی. اگر در مهندسی، جنس مصالح و ویژگی‌های زمین و خاک و معادله‌های فیزیکی، وزن و طول و فشار را درست محاسبه نکنیم و نفهمیم، ساختمانی که می‌سازیم، برپا نخواهد ماند و اگر در رفتار دیپلماتیک ویژگی‌های شخصیتی و اقتضائات احوال طرف مقابل و مناسبات او را درک نکنیم با او به نتیجه نخواهیم رسید و اگر در میدان رزم و ستیز اطلاعات و آمار دقیق نداشته باشیم و رفتار حریف را نسنجیم و سلاح کارآمد فراهم نکنیم، خواهیم باخت. آمریکا در روزگار جهانی شدن، با حذف خرده‌فرهنگ‌ها به‌دنبال حاکم ساختن مطلق و فراگیر ارزش‌های خود بر تمام جهان است و این ستیز و رویارویی را حتی پیش از ما، کشورها و جوامعی چون فرانسه، ژاپن و روسیه درک کرده و بدان مشغول شده‌اند.

استعمار مدرن در روزگار جدید برای اشغال و تصاحب کشورهای دیگر، خود را حتی‌المقدور درگیر جنگ و خون‌ریزی آشکار نمی‌کند و به‌جای ستیز سخت به ستیز و جنگ نرم روی می‌آورد و با اجتناب از هزینه‌های مادی و معنوی لشکرکشی فیزیکی – که نفرت درازمدت، موضع تدافعی و مقابله‌ی طرف مغلوب را هم در پی دارد- می‌کوشد تا از راه فرهنگی وارد شود. اصل اهداف همان است، لیکن در این میدان، سیاست‌ها و استراتژی‌ها و ابزارها هستند که تغییر می‌کنند. اگر در رویارویی نظامی و سخت‌ستیز، اجسام و اجساد هدف هستند، در رویارویی فرهنگی و نرم‌ستیز، فکر و ذهن و قلب و روح هدف قرار می‌گیرد. اگر تا دیروز دشمن می‌خواست با ستیز سخت و روش نظامی  خاک و منابع انرژی و نیروی انسانی و توان و قدرت زیربنایی کشوری را تصاحب کند، باید بسیار هزینه می‌کرد و با مقاومت‌های فراوان و نفرت روبرو می‌شد، ولی امروز با ستیز نرم و شیوه‌ی فرهنگی همان اهداف را تأمین می‌کند بدون آن‌که حساسیتی ایجاد شود و مقاومت بیافریند؛ بلکه برعکس، طرف مقابل با میل و رغبت، طوق بندگی و بردگی را بر گردن می‌اندازد و با پای خود به‌دنبال او می‌رود و بالاتر از این، به‌جای دریافت اجرت و مزد به ارباب خود پاداش می‌دهد و سپاس‌گزار و ممنون هم هست.

سبک زندگی، شاخص اقتدار فرهنگی

اقتدار فرهنگی و غالب شدن در نرم‌ستیز، خدایی کردن در عرصه‌ی اجتماع است.2 فرهنگ مقتدر، فرهنگ غالب است که می گوید "کُن فیکون" می‌گوید چنین بپوشید! و همان‌گونه می‌پوشند و می‌گوید چنین بخورید! و همان‌گونه می‌خورند و حتی می‌گوید چنین ببینید و چنین بشنوید و همان می‌شود و بالاتر و شگفت‌انگیزتر از همه‌ی این‌ها می‌گوید چنین بفهمید! و همان‌گونه می‌فهمند. در هر نظام سیاسی و هر دولت و کشوری، "سیاست‌گذاری فرهنگی" و "مهندسی فرهنگ" این حوزه را بررسی و مدیریت می‌کند و براساس اقتدار فرهنگی، زمینه‌ی اقتدار آن نظام در زمینه‌های مختلف را به وجود می‌آورد. در واقع نیروهای فرهنگی پیش‌قراولان و رزم‌آوران صف مقدم هستند که خط دشمن را می‌شکنند و راه را برای نیروهای دیگر باز می‌کنند. نفوذ، اثرگذاری، قدرت و اقتدار نظام سرمایه‌داری نتیجه و حاصل سلطه و اقتدار ایدئولوژیک و فرهنگی است. فرهنگ هر جامعه‌ای در واقع، نشان‌گر پذیرش رضایت‌مندانه‌ی ارزش‌های نظام مقتدر در توده‌های مردم است؛ از نحوه‌ی پوشش و نوع خوراک و آداب معاشرت تا علاقه‌ها و سلیقه‌های فردی و شیوه زندگی (
Lifestyle) - که شاید روزآمدترین و آشکارترین جلوه‌ی تأثیر و نفوذ فرهنگ غالب است- همه آئینه‌ای می‌سازند تا پیروزی و غلبه‌ی فرهنگ مقتدر را نشان دهند.

این غلبه و تسلط، زمانی شکل می‌گیرد که یک کشور در تمامی مقوله‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی در سطح و موقعیتی بسیار بالاتر از طرف مقابل قرار دارد، یا گاه به اشکال مختلف، این تصور را در طرف مقابل ایجاد کرده است. لذا هر تحول و تغییری در این معادله محتاج تدارک فرهنگی برای درهم شکستن این غلبه و سلطه‌ی ایدئولوژیک، فکری و معنوی ناآشکار جریان غالب و قاهر است که مخاطبان تحت سلطه، رضایت‌مندانه بدان تن داده‌اند؛ یعنی فرهنگ توده‌ای، صحنه‌ی رویارویی و میدان مقابله و مبارزه‌ی نیروهای جریان سلطه و نیروهای جریان مقاومت است.

اساس‌ها و ارکان پنج‌گانه‌ی "اقتصاد، سیاست، دین، علم و هنر" باید چنان غنایی داشته باشند که یک ساختمان فرهنگی مستحکم و متعادل و زیبا را برآورند و این غنا باید محسوس و ملموس باشد و به چشم بیاید. اگر در آغاز شکل‌گیری مفهوم و اصطلاح سلطه‌ی فرهنگی، "آنتونیو گرامشی"3 واضع تعبیر هژمونی فرهنگی، به اقتضای دغدغه‌های آن روزگار، بر اقتصاد تأکید داشت و اگر پس از او امثال "میشل فوکو" و "یورگن هابرماس" باز به اقتضای شرایط بر سیاست تمرکز کردند، امروز رهبرانقلاب از سر درک تحولات رو به آینده در عصر ایمان و دانش، اهتمام ویژه‌ی خود را بر سه عنصر "علم، دین و هنر" مبذول داشته‌اند.

آنچه اینک بدان نیازمندیم، سامان دادن به این نظریه در عرصه‌ی اجرا و صورت‌بندی سیاست‌ها و راهبردها و ابزار براساس این رهنمود است و این مهم جز با درک هوش‌مندانه‌ی اقتضائات و ویژگی‌های این مرحله ممکن نخواهد شد.4 جنس قدرت فرهنگ، نرم است و از جنس اقناع و باورمند ساختن مخاطب و مجموعه ی هدف مثلاً از طریق تأثیرگذاری گروه‌های مرجع، نه با اکراه و اجبار. زیرا رفتار و کنش‌های انسان در زندگی فعال و پویای اجتماعی و کیفیت برقراری ارتباط با دیگران، متأثر از الگوهای روابط اجتماعی و گرایش‌های فکری و فرهنگی است که به‌طور ناخواسته و نادانسته براساس آن‌ها تربیت شده است.

مهندسی فرهنگ

فرهنگ به‌عنوان مجموعه‌ای از هنجارها و ارزش‌ها، آداب و رسوم، اخلاقیات و اعتقادات، علایق و دلبستگی‌ها به وسیله‌ی جامعه‌پذیری در درون یک جامعه از نسلی به نسل دیگر و به وسیله‌ی خضوع فرهنگی در روابط میان جوامع از سطح برتر به سطح کهتر منتقل می‌شود. در درون یک جامعه این میراث باید به نسل‌های جدید منتقل شود و حتی برای انتقال میان‌جامعه‌ای، باید جامعه‌ی مسلّط، توان و غنای فرهنگی خود را حفظ کرده باشد تا بتواند آن را صادر کند. در گذشته چون جوامع بسته بود، مشکل چندانی در این مسیر وجود نداشت و سازوکارهای سنتی به شکل طبیعی متکفّل این انتقال بودند، اما اکنون این جابه‌جایی ارزش‌ها و هنجارهای فرهنگی باید از طریق مدیریت صحیح و سیاست‌گذاری فرهنگی و به تعبیر رهبر معظم انقلاب "مهندسی فرهنگی" در داخل جامعه و نیز به وسیله‌ی "دیپلماسی فرهنگی" در روابط میان جامعه‌ای صورت گیرد.

ویژگی‌های اساسی این مهندسی که سال‌هاست رهبری از آن سخن گفته‌اند این‌هاست: 1. واقع‌بینانه و عملی بودن و پاسخ‌گویی به نیاز واقعی 2. اعتدال در رویکرد 3. جامعیت و فراگیری 4. انسجام و همگونی میان اجزای مختلف 5. صبر و حوصله برای ظهور نتیجه.

جامعیت مفهوم فرهنگ، اهداف غایی دین را در برمی‌گیرد و دین در نهایت به دنبال تحقق "عمل صالح" از خلال "ایمان و یقین" است. هدف همه‌ی حوزه‌های مختلف فقهی و تشریعی در اصل، سامان دادن به رفتارها و کردارهای انسان در زندگی دنیایی است و عامل اصلی این انتخاب به گرایش قلبی مؤمن برمی‌گردد. (هل الدین إلا الحُبّ؟) فرهنگ نیز در فرایند انتقال منظومه‌ی ارزشی حاکم، به همین نهایت می‌رسد که شیوه‌ی پوشش، نوع خوراک، موسیقی، عادات و آداب و حتی رابطه‌ی جنسی را شکل دهد. لذا این‌که یک نفر چه لباسی را می‌پسندد و مویش را چگونه می‌آراید و می‌پیراید و همه‌ی موضوعاتی از این دست را فرهنگ غالب تعیین می‌کند.

بر این اساس، حل مشکلات یا اهتمام به دغدغه‌هایی از نوع "حجاب" و "مُد" یا "موسیقی" و "مواد مخدر" اگر خاستگاه فرهنگی نداشته باشند، به نتیجه نمی‌رسند.5 این موضوعات فرمایشی و دستورپذیر و بخشنامه‌ای نیست که بتوان با برخوردها و معالجات دیگر برای‌شان چاره‌اندیشی کرد که فرمودند: "لاینتشرُ الهُدی إلّا من حیث انتشر الضّلال؛ هدایت از همان مسیری محقّق می‌شود که گمراهی شکل گرفته است."6 این معالجه‌ی فرهنگی تنها زمانی قابل تصور است که فرهنگ مقتدری داشته باشیم تا بتواند قدرت و حضور خود را به شکل طبیعی و با پذیرش حقیقی مخاطب گسترش دهد و غلبه کند.

"اقتدار فرهنگی" مقدمه‌ی "غلبه فرهنگی" است و نمونه‌هایش در طول تاریخ و همین امروز هم فراوان و به سادگی قابل مشاهده است.7 آمریکا با رویکرد جهانی‌سازی در پی گسترش ارزش‌های حاکم خود بر همه‌ی جهان است و گستردگی روابط میان جوامع و شرایط جدید اجتماعی در سطح بین‌المللی، زمینه‌ی این نفوذ را فراهم می‌سازد. بدین‌ترتیب "کارآمدی سیاسی، شکوفایی اقتصادی، توان‌مندی علمی، جذابیت‌های هنری و مقبولیت دینی" یک نظام در مجموع، مشروعیت فرهنگی را ایجاد می‌کنند و اگر این عناصر پنج‌گانه پیوستگی و همگونی لازم را داشته باشند، می‌توانند در یک بازه‌ی زمانی طولانی، به‌تدریج اقتدار این نظام را در عرصه‌ی فرهنگ فراهم سازند.

صورت‌بندی این برنامه در عرصه‌ی اجرا و نزدیک شدن به تحقق عملی آن، از یک سو نیاز به مبانی تئوریک دارد که رهبر انقلاب با تعبیر "نهضت نرم‌افزاری" بدان اشاره کرده‌اند و از سوی دیگر همزمان، مستلزم برنامه‌ریزی برای پیشگیری تهدیدها و افزایش مقاومت جسم فرهنگی جامعه در مقابل خطرات از طریق ایجاد اعتماد به نفس و خودباوری و تأکید بر حفظ هویت ملی و دینی است. باید هم چیزی برای عرضه وجود داشته باشد؛ یعنی پشتوانه‌ی علمی و فکری این نظام فرهنگی بازآفرینی شود و هم مخاطب، داشته‌ها و موجودی غنی میراث ملی و دینی خود را باور کند. باید این غنا را نه در شعار و تعارف بلکه در عمل ببیند و بپذیرد. باید زبان، هنر، معماری، تاریخ و ادبیات خود را قابل افتخار و اعتماد بیابد. این عناصر فرهنگی باید در آموزش ترویج شوند و در رسانه به چشم بیایند و دیده شوند و درست دیده شوند.

لزوم تغییر گروه مرجع

مسیر تأثیر‌پذیری مخاطب از فرهنگ بیگانه، هرچه بوده راه تغییر هم همان است؛ یعنی اگر مخاطب شکل مویش را به‌خاطر علاقه و دلبستگی به یک ستاره ی موسیقی یا بازیکن فوتبال انتخاب کرده، نمی‌توان با ارشاد مستقیم یک معلم ریاضی و فیزیک آن را تغییر داد، بلکه باید گروه مرجع او تغییر کند. راه حل بنابراین تنها در مسیر تأثیر و القای سلطه و نفوذ مؤسسات و نهادهای اجتماعی در حوزه‌ی تربیت است. حوزه‌ی تربیت دو گرایش دارد؛ "تربیت آموزشی" در محیط های مدارس، خانواده، مساجد و هیأت‌های مذهبی و گروه همسالان و دوستان  از یک طرف و "تربیت رسانه‌ای" در محیط ابزارهای ارتباطی همچون تلویزیون، مطبوعات، اینترنت، بازی‌های کامپیوتری و سینما. البته برای اثرگذاری تربیتی نمی‌توان انتظار نتیجه‌ی سریع داشت، بلکه باید به این موضوع نگاه درازمدت کرد و به یاد داشت که پنجاه سال در عمر جامعه معادل یک روز در عمر فرد است.

آنچه که امروز بدان نیازمندیم، عملیاتی کردن اندیشه‌های رهبر انقلاب است. ولایت فقیه یعنی ولایت فکر، اندیشه، دانش، فقه و فهم که این سبب افتخار و اطمینان ماست. اگر در برخی کشورها نظام‌های دیکتاتوری با کودتا حاکمیت می‌یابند و در برخی کشورهای منطقه شاهان و رؤسا مدال‌های نظامی به سینه می‌آویزند و رسماً اعلام می‌کنند که از پادگان به عرصه‌ی حکومت رسیده‌اند، ولی‌فقیه پشتوانه‌ی  کارآمدی خود را در عرصه‌ی حاکمیت، از کتابخانه‌ها، مراکز علمی و محافل عقلی استمداد می‌کند.

در روزگار ما که دوران "سخت‌ستیز" گذشته و عصر "نرم‌ستیز" آغاز شده است، باید جنگ و نبرد آشکار فرهنگی را باور کرد و آن را جدّی گرفت و دریغ که دشمن آن را از ما بسیار جدی‌تر تلقی می‌کند. چنان‌که امیرمؤمنان فرمود: "عجبا من جدّ هؤلاء فی باطلهم و فشلکم عن حقّکم؛ شگفتا از جدیت و اهتمام آنان که می‌دانند از باطل حمایت می‌کنند و سستی شما که می‌بینید حق با شماست!"

مشکل، فرماندهان میانی هستند


اینک مشکل و درد دقیقاً این است که خطوط میانی این مقابله‌ی فرهنگی دارای خلل هستند. از یک سو فرمانده‌ی این میدان دفاع و جبهه نبرد نرم با هوشیاری و دردمندی در اتاق فرمان، بیدار و مقتدر ایستاده و با تمام وجود برای این ستیز مهیّاست، شب نخوابیده و چشم به کار دارد. از سوی دیگر سربازان جان بر کف و فرمان‌پذیر و مجاهد و مخلص، با تمام وجود منتظر فرمان عملیات هستند، شب نخوابیده‌اند و گوش به فرمانند. اما دریغ که معمولاً فرماندهان میانی به هر دلیل یا قدرت و شایستگی ندارند یا در انجام وظیفه‌ی خود کوتاهی می‌کنند.

دشمن در حال پیشروی است و فرمانده، آگاهانه به هدایت عملیات می‌پردازد. سربازان هم آماده و منتظرند اما در این میان یا مهمات نمی‌رسد یا کالک‌های عملیاتی گم می‌شود و یا نیروها به غلط جابه‌جا می‌شوند. مشکل فرماندهان میانی هستند. همان‌گونه که "سخت‌ستیز" قواعد و اصول خود را دارد و جز اهل آن نمی‌توانند از عهده‌ی آن به شایستگی برآیند، در "نرم‌ستیز" هم باید آداب و اصول حساس و بسیار دقیق آن را رعایت کرد و محاسبات بسیار پیچیده و ظریف آن را در نظر گرفت. هرکسی را برای کاری ساخته‌اند و اگر در این کارزار جان‌فرسا و دشوار، اهل آن متصدی امور نباشند و به امر علی علیه‌السلام در عهد مالک‌اشتر، شایستگان به فرماندهی این خطوط میانی گمارده نشوند، جز افزایش تلفات جبهه نبرد و خستگی و آزردگی و فرسودگی جسم و جان فرمانده‌ی اصلی در اتاق فرمان، چیزی حاصل نخواهد شد. کاش این نبرد را - نه آن اندازه که خدا و رسولش فرمان داده‌اند- بلکه به اندازه‌ی دشمنی که در مقابل‌مان صف کشیده و به قتل و غارت همه‌چیزمان کمر بسته جدّی بگیریم